dashakol |
Sunday, February 10, 2002
٭ غمنامة آزادي
........................................................................................كشمكش در داستان داش آكل نوشتة صادق هدايت داشآكل لوطي آزادمنشي است از اهالي شيراز. تمام دارايي پدر آكل كه ازملاكين بزرگ Ù�ارس بود به تنها پسرش ميرسد، اما او دل به مال Ùˆ منال نميبندد Ùˆ ارثيه را صرÙ� شادخواري با دوستانش ميكند يا به تنگدستان ميبخشد. بارزترين خصلت داشآكل آزادگي است. به عنوان نمونه ميتوان به Ú¯Ù�تگوي داشآكل با همسر Øاجيصمد استناد كرد يا واضØتر از آن به توصيÙ� راوي داناي كل اشاره كرد كه به دÙ�عات تكرارشده. با قطعيت ميتوان Ú¯Ù�ت كه در داستان كلية اجزاء، بيهيچ استثنايي هر كدام به نوعي تمايل قلبي داشآكل را به آزادي Ùˆ اختيار نشان ميدهند. داشآكل به اختيار از زندگي متعارÙ� شانه خالي ميكند، به اختيار برخلاÙ� رسم زمانه آتش به ثروت خانواده ميزند، Ùˆ به اختيار ازدواج نميكند Ùˆ بالاخره بندي هيچ بندي نميشود. داشآكل Øتي ازمجالس Ù…Øرمانه كه گاهي دوستان Ù�راهم ميكنند كناره ميگيرد. علت را هم ميتوان Øدس زد. به نص ØµØ±ÙŠØ Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù†: داشآكل غير از مردانگي Ùˆ آزادي Ùˆ بخشش Ùˆ بزرگمنشي دلبستگي ديگري ندارد. ميتوان Øدس زد كه او دارد از مواجهه با Ù…Øيطي كه ممكن است در او دلبستگي ديگري ايجاد كند دوري ميگزيند. اين خصلت داشآكل را نبايد با پرهيزگاري اخلاقيون اشتباه كرد. پرهيز داشآكل از قيد عشق دال بر گرايشش به آزادي است، همانطور كه بخشش او به تنگدستان Ùˆ دراÙ�تادن با قدرتمندان Ùˆ گزينش زندگي لوطيانه، بيش از آن كه نشاندهندة دلسوزي او به Ù�قرا باشد، يا Øمايت او از ضعيÙ�ان Ùˆ يا كسب لذت از لااباليگري، يا برگزيدن زندگي قلندرانة، در عين Øال كه همة اين معاني را ميرساند، اما بيش از هر چيز نشاندهندة آزادي او از قيد زندگي متعارÙ� اقتصادي، آزادي از قيد ترس Ùˆ آزادي از قيد روزمرهگي است. سطØيترين تقابل موجود در همان سطور اوليه عرض اندام ميكند: تقابلبين داشآكل Ùˆ كاكارستم. خبر مرگ Ùˆ وصيت Øاجي صمد درست Ù„Øظهاي در داستان به اطلاع خواننده ميرسد كه داشآكل در قهوهخانة دوميل كاكارستم را سكة يك پول ميكند وكاكا براي او خط Ùˆ نشان ميكشد Ùˆ در Øضور همه او را همان شب به مبارزه ميطلبد. داشآكل به گواهي زندگيش هرگز از مبارزه شانه خالي نكرده اما اين بار در موقعيت متناقضي قرار ميگيرد: از يك سو بايد به سنت لوطيان براي اثبات منش لوطيانه Ùˆ ابراز شجاعتش به جنگ كاكارستم برود Ù€ بر خواننده هم روشن است كه كاكارستم كسي نيست كه تاب سرپنجة داشآكل را داشته باشد Ùˆ داشآكل به سادگي ميتواند او را سر جايش بنشاند Ù€ Ùˆ از سويديگر ذات جوانمردش، او را به سمت خانة Øاجي صمد ميكشاند. درست در همين نقطه از زندگي داشآكل است كه براي نخستين بار جبر بر او غلبه ميكند Ùˆ درست در همين Ù„Øظه اولين نمود بارز كشمكش Ùˆ تقابل بنيادين داستان رخ مينمايد: تقابل بين جبر Ùˆ اختيار. آكل به گمان خود به اختيار به سمت خانة Øاجي صمد ميرود تا وصيت او را به جا بياورد. اما در واقعبنديÙ� جبري ميشود كه Ù‡Ù�ت سال پياپي او را گرÙ�تار خود ميكند Ùˆ با گرÙ�تاري در دام عشق مرجان، بيش از پيش از داشآكل آزاده Ùˆ لوطي مقتدر كه نه در بند دنيا بود Ùˆ نهدر بند قراردادهاي اجتماعي مرسوم، Ù�اصله ميگيرد. وقتي كه پيشكار Øاجي صمد پيغام را به داشآكل ميرساند، آكل دستي به پيشاني ميبرد Ùˆ در نتيجه قسمتي از وجودش آشكار ميشود كه تا به Øال پنهان بوده، پوست سÙ�يدي كه با قسمت Ø¢Ù�تابسوختة پيشانياش در تضاد است. داشآكل امكان بالقوة روØØ´ را بروز ميدهد Ùˆ چنان ميكند كه ماية Ø´Ú¯Ù�تيميشود. كسي كه توپ به دارايي خودش بسته بود هرروزش را با Ù�كر اÙ�زوني سرماية خانوادة Øاجي صمد به شب ميرساند. البته همانطور كه Ú¯Ù�ته شد داشآكل Ù�كر ميكند كه به اختيار Ùˆ براي اثبات لوطيگري خود Ùˆ چون زير دين مرده رÙ�ته گردن به وصيت Øاجي صمد گذاشته Ùˆ به همين دليل خواننده با او همدلي ميكند. اين Øركت داشآكل در Ù†Ù�س خود به رغم اينكه به هر Øال گردن گذاشتن به نوعي جبر است، اما توأمان خاكي از رادمردي آكل هم هست. در برگزيدن جبر به اختيار Ùˆ به سنت لوطيان نوعي آزادي وجود دارد Ùˆ داشآكل به اين ترتيب عرصهاي از آزادي را Ù�ØªØ Ù…ÙŠÙƒÙ†Ø¯ كه تا به Øال بهآن نپرداخته است. داشآكل در بسياري از Ú¯Ù�گتوهاي داستان تلاش ميكند اين كنش دروني را اثبات كند. خانم من آزادي خود را از هر چيز بيشتر دوست دارم، اما Øالا كه زير دين مردهرÙ�تهام، به همين تيغة Ø¢Ù�تاب قسم به همة... در جبر نوعي آزادي مييابد Ùˆ در استمرار آزادي نوعي جبر. داشآكل برخلاÙ� لوطينماها از سنت لوطيگري پيروي ميكند اما اين آزادي لوطيانه بندي ميشود بر پاي اختيار او. اين جنگ بين جبر Ùˆ اختيار تا پايان داستان در Ø±ÙˆØ Ùˆ جان پهلوان ادامه دارد. روز را به اشتغال به امور مالي خانوادة Øاجيصمد ميگذراند Ùˆ تلاش ميكند با Ù�شار كار، عشق مرجان را در خودش بكشد اما شبها در رؤياهايش به جز مرجان نميبيند. شبها وقتيكه شهر شيراز به خواب ميرود، داشآكل Øقيقي، داشآكل طبيعي با تمام اØساسات Ùˆ هويو هوس، بدون رودربايستي از توي قشري كه آداب Ùˆ رسوم جامعه به دور او بسته بود، از توي اÙ�كاري كه از بچگي به او تلقين شده بود، بيرون ميآمد Ùˆ آزادانة سير ميكرد. البته در اين داستان مثل هر داستان خوب ديگري چند نوع تقابل وجود دارد. داشآكل در تقابل با جامعه قرار ميگيرد: از همان ابتدا بعد از مرگ پدر در برابر عرÙ� زندگي اجتماعي قد علم ميكند Ùˆ به شبگردي Ùˆ ميگساري ميپردازد. بعد از اسارتش به عشقمرجان همة داشها Ùˆ لاتها كه با او همچشمي دارند از غيبت او سوءاستÙ�اده ميكنند Ùˆ با اقشار ديگري كه دستشان از اموال Øاجي كوتاه شده همصدا ميشوند Ùˆ براي داشآكل Ù„Ù�غÙ�ز ميخوانند. در نتيجه اعتبار داشآكل خدشهدار ميشود Ùˆ ديگر Øناياش پيش كسي رنگي ندارد. در اين داستان تقابل بين Ù�رد Ùˆ اجتماع در Ù„Øظات مختلÙ� به اشكال گوناگون جلوه ميكند. اما به هر Øال همة اين كشمكشها در خدمت كشمكش اصلي داستان، كشمكش ميان دو نيروي متضادÙ� جبر Ùˆ اختيار قرار ميگيرند. معمولاً اجتماع در اين داستان با تØميل نوعي روش زندگي يا عرضة سنت به داشآكل آميخته با نوعي جبر ميشود كه نمودي اجتماعي دارد، اما مگر نه اينكه كشمكش اصلي داستان در درون داشآكل ادامه دارد؟ ما داستان را دنبال ميكنيم تا دريابيم كه در نهايت او Ú†Ù‡ تصميمي ميگيرد Ùˆ در نهايت داشآكل است كه بايد انتخاب كند Ùˆ تكليÙ� داستان را روشن كند. وضعيت ثابت اوليه، زندگي داشآكل است در ابتداي داستان كهمترادÙ� است با ترجمان آزادي از ديد داشآكل. وضعيت Øاجي صمد Ùˆ عشق مرجان منØني تغيير Ùˆ دگرگوني است Ùˆ وضعيت ثابت دوم از Ù„Øظة تØويل اسناد Ùˆ مدارك به امام جمعه در مراسم عروسي مرجان شروع ميشود تا صØنة مرگ داشآكل. سرانجام براي مرجان از آب Ùˆ Ú¯Ù„ درآمده خواستگار پيدا ميشود، آن هم خواستگاري زشتتر Ùˆ پيرتر از داشآكل. نويسنده با انتخاب آگاهانة خواستگاري زشتتر Ùˆ پيرتر از داشآكل در داستان درواقع ميخواهد آتش كشمكش اصلي داستان را درون داشآكل تيزتر كند Ùˆ از اين رهگذر او را در شرايطي به مراتب پيچيدهتر به مصاÙ� مقولة اختيارميÙ�رستد. داشآكل از مرجان خواستگاري نميكند، پيش از همه چون نميخواهد پايبند زنو بچه بشود... Ùˆ به عنوان قيم نميخواهد نمك به Øرامي كند Ùˆ علاوه بر آن خود را زشت ميداند Ùˆ Ù�كر ميكند كه براي مرجان مناسب نيست، Ùˆ همة اينها مربوط است به پيش از واقعة خواستگاري مرجان. اما وقتي كه خواستگار هم پيرتر از آكل از آب درميآيد Ùˆ هم زشتتر از او، بهانة داشآكل مبني بر پيري Ùˆ زشتي خودش بيمعني ميشود Ùˆ آن چهباقي ميماند، باز هم تمايل او به رهايي از قيد Ùˆ بند است Ùˆ پيروي از سنت لوطيان. داشآكل براي ØÙ�ظ شخصيت آزادمنشاش باز هم به ظن خود به اختيار از خير خواستگاري مرجان براي خود ميگذرد، اما درواقع در اين Ù„Øظه بندي جبر سنت لوطيگري است Ùˆ در عمل بر آتش جنگ جبر Ùˆ اختيار در Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆØ¯ دامن ميزند. اين بار جبر نمودي عاشقانه دارد. لوطي ما مبتلا به درد ديرين اما شيريني ميشود كه به اختيار نميتوان از آن گريخت ودر اين جنگ مغلوب ميشود، جنگي كه شايد با مرگ پدر Ùˆ استقلال داشآكل، با بيتوجهي به پول Ùˆ ملك شروع شده بود، Ùˆ آكل Ú†Ù‡ مغرور Ùˆ سربلند از گود بيرون آمده بود. داشآكلي كه در نهايت آزادي Ùˆ اختيار بالاي دست خودش چشم نداشت كس ديگر را ببيند، ناچار به پذيرش برتري وجه ديگري از درونش ميشود كه بر وجه تمايل به اختيار ميچربد. پهلوان طلبة آزادي است اما مگر ميتوان از قيد عشق مرجان رهايي جست. آزادي را اگردر زندگي نتوان ياÙ�ت، كجا ميتوان آزاد بود جز وادي مرگ؟ Ùˆ بيدليل نيست كهداشآكل با قمة خود كشته ميشود، اين صØنه ارزش نمادين دارد. داشآكل از درون زخم ميخورد. در داستانهاي هدايت مرگ تنها عرصهاي است كه شخصيتها در آن مطلقاً مختارند Ùˆ تنها دروازة آزادي است. البته اين مقوله در ادبيات ما سابقه دارد. در قصةبازرگان Ùˆ طوطي در مثنوي معنوي، طوطي در جواب بازرگان كه رمز پيام طوطي هندي را از او جويا ميشود، ميگويد: يعني اي مطرب شده با عام Ùˆ خاص مردهشو چون من كه تا يابي خلاص يا مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي Ù‚Ù�سي ساختهاند از بدنم هدايت با آثار Ùˆ زندگيش بيزاري خود را از عرÙ� جامعه Ùˆ زمانهاش نشان داده است، در داستان داشآكل هم ميتوان اين نگرش را ديد Ùˆ اØساس كرد اما مسئلة اين داستان تقابل با سنتهاي اينمكاني نيست، يا Ù�قط تقابل با آنها نيست، بلكه سنت به عنوان نمودي از جبر مورد نكوهش قرارميگيرد Ùˆ نه مقولهاي صرÙ�اً اجتماعي. اين داستان با مصالØÙŠ ديگر Ùˆ در مكاني ديگر هم امكان تØقق دارد Ùˆ براي درك Ù�رم اين داستان مثل هر داستان ديگري بايد به سنت يا هر جزء ديگري بهعنوان يك شيء داستاني نگاه كرد، نه به عنوان معني همان جزء در جهان واقع. در غير اين صورت Ù�هم داستان غيرممكن ميشود. تقابل جبر Ùˆ اختيار مضموني است كه دربسياري از داستانهاي هدايت با Ù…ØµØ§Ù„Ø Ú¯ÙˆÙ†Ø§Ú¯ÙˆÙ† تكرار شده. گاهي با استÙ�اده از پيشينة Ù�رهنگ Ùˆ Ù�ولكلور اين مكاني مثل داستان گجسته دژ: زندگي يك زندان است، زندانهاي گوناگون. ولي بعضيها به ديوار زندان صورت ميكشند Ùˆ با آن خودشان را سرگرم ميكنند، بعضيها ميخواهند Ù�رار بكنند، دستشان را بيهوده زخم ميكنند، Ùˆ بعضيها هم ماتم ميگيرند، ولي اصل كار اين است كه بايد خودمان را گول بزنيم، هميشه بايد خودمان را گول بزنيم، ولي وقتي ميآيد كه آدم ازگولزدن خودش هم خسته ميشود... Ùˆ گاهي با استÙ�اده از تجربة شخصي خودش مثل داستان زندهبگور. شخصيت قصد داردخودش را بكشد Ùˆ خودش را به جانوراني تشبيه ميكند كه در باغوØØ´ Ùˆ در Ù‚Ù�س در جستجوي آزادي تا مرز ميلهها ميروند Ùˆ برميگردند: مانند اين جانوران شده بودم، شايد مثل آنها هم Ù�كر ميكردم، در خودم Øسكردم كه مانند آنها هستم، اين راه رÙ�تن بدون اراده، چرخيدن به دور خودم، بديوار كه برميخوردم طبيعتاً Øس ميكردم كه مانع است، برميگشتم. آن جانوران هم همين كار را ميكنند... در اين تشبيه زندگي در جاي جبر، درون Ù‚Ù�س مينشيند Ùˆ آزادي در آن سوي ميلهها جاي مرگ. يا مضمون در آيندة دور Ùˆ تخيلي تكرار ميشود، مثل داستان س.Ú¯.Ù„.Ù„: اين شورش دروني بود مثل اينكه خودش را Ù…Øبوس Ùˆ Ù…Øدود شده Øس ميكرد، آرزو داشت Ù�رار كند. وانگهي در صورتي كه بالاخره زندگي روي زمين خاموش خواهد شد، پس بهتر آنست كه بشر به ميل Ùˆ اراده خودش اين كار را انجام بدهد. آخرين Ù�ØªØ Ø¨Ø´Ø± آزادي او از قيد اØتياجات زندگيخواهد بود يعني اضمØلال Ùˆ نابودشدن نژاد او از روي زمين... هميشه بشر در عين اينكه به اسم جنگ Ùˆ مبارزه زندگي كوشيده در Øقيقت خواستار مرگ بوده. بيشك بايد به نقادي بنشينيم، Øتي اگر مورد نقد نويسندهاي باشد كه آبروي ادبياتمعاصر اين ملك است، اما نبايد ابتدا او را بشناسيم Ùˆ تØليل كنيم؟ آيا ØÙ‚ داريم ديد جامعهشناختي Øتي صØÙŠØ Ø®ÙˆØ¯ را بر او تØميل كنيم؟ Ùˆ به اين بسنده كنيم كه هدايت ميخواسته پايان يك دوره را نشان بدهد Ùˆ بس، Ùˆ ØرÙ�مان را Ù…Øدود كنيم به چارچوب زمانهاي كه در آن زندگي ميكنيم. آيا اين تن دادن به جبر زندگي اجتماعي نيست؟ درست است كه هدايت به وضعيت اجتماعي زمانة خود آگاه بوده Ùˆ هيچوقت از Ù„Øاظ سياسيبيتÙ�اوت نبوده اما آيا اين Ú¯Ù�تة سوسن داستان س.Ú¯.Ù„.Ù„. را ميتوانيم Ù�راموشكنيم؟ من از Ù„Ù�ظ اكثريت Ùˆ اقليت Ùˆ بشر Ùˆ همچنين كسانيكه مبتلا به جنون خدمت به جامعه Socialservissomania هستند Ùˆ از اينجور چيزها بدم ميآيد. باري، همانطور كه راوي داستان ميگويد: اگر آكل اراده ميكرد مرجان را به روي دستبه او ميدادند. مگر ممكن است كه خانوادة Øاجي صمد مرتكب عملي خارج از سنت بشوند، Ùˆ مگر غير از اين است كه ازدواج دختري نوسال با مردي ميانسال، آن هم پنجاه سال پيش، جزء جداييناپذير سنت Øسنة ماست، آن هم با مرد مشهور Ùˆ خانوادهداري چون داشآكل. تا به اينجاي داستان، سنت Øقيقي لوطيگري به عنوان نشانة آزادي Ùˆ نوعي ارزش در برابر سنتها Ùˆ عرÙ� جامعه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠØ´ÙˆØ¯ اما از اين پس خود سدي ميشود درمقابل طغيان شخصيت داشآكل Øقيقي، داشآكل طبيعي Ùˆ تبديل ميشود به نمود ديگري ازجبر در شخصيت داشآكل، درست مثلÙ� زخمهاي چپاندر راستÙ� قمه كه بر صورت Øقيقي Ùˆ نجيب داشآكل نشستهاند. داستان داشآكل همان داستان هميشگي Ùˆ تكراري خير Ùˆ شر هم نيست Ùˆ به رغم شكلكلاسيك Ùˆ ساختار مألوÙ�Ù� موپاساني Ùˆ راوي داناي كل، ديد پيچيده Ùˆ هستيشناختي هدايت را در ميان دارد. كاكارستم هم آنطور كه در Ø³Ø·Ø Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù† Ùˆ در ابتدا به نظرميآيد به سادگي نمايندة شر نيست. دست جبر در اين داستان از آستين كاكارستم بيرون ميآيد، دست جبري كه سرانجام ناچار بر انسان غلبه دارد، همان جبري است كه در ابتداي داستان در مقابل داشآكل خار Ùˆ زبون است، همان وقتي كه جبر مساوي بود با پول، مساوي بود با زمين، مساوي بود با بسياري چيزها كه انسان را بندي زمانهاش ميكند، Ùˆ Ú†Ù‡ زبون بود در مقابل داشآكل، اما در انتهاي داستان جبر بيش از هر چيز مابهازاي عشق است، عشق مرجان. در Øقيقت داشآكل نه از كاكارستم، كه از عشقـجبر زخم ميخورد، اما به دست كاكارستم. وگرنه كاكارستمÙ� اÙ�ندي پيزي سگ كي بود كه رودرروي داشآكل بايستد Ùˆ چرا كاكارستمي كه از اول داستان ميدانيم ØريÙ� داشآكل نيست ميتواند خون او را بريزد. اين را شاگرد قهوهچي هم ميدانست كه در Øضور داشآكل Øتي يك استكان چاي هم به كاكا نميرسد كه Øتماً براي خودش بيا برويي هم داشته است. داشآكل درمبارزهاي شكست ميخورد كه بارها در آن پيروز شده. اما اين بار كاكا آن كاكاي هميشگي نيست. خواننده هم با صØنهاي متÙ�اوت روبهروست، صØنهاي زيبا از رويارويي داشآكل با موجودي كريه كه ما بهازاي تمام قيود انساني از جمله عشق است. بيجهت نيست كه كاكا به هزار طريق گرÙ�تار جبر است: روزي سه مثقال ترياك ميكشيد Ùˆ هزار جور بامبول ميزد. داشآكل پيش از خروج از جشن عروسي به امام جمعه ميگويد كه ديگر اداي دين كرده Ùˆ از اين پس ميخواهد سي خودش باشد. در كوچه Ù†Ù�س راØتي ميكشد اما مگر ميتوان از قيد عشق آزاد بود؟ تا آنجا كه پيشنهاد ملااسØÙ‚ براي خريد جامة آزادي Ùˆ اختيار به آكل، تأكيدي است بر اين كه داشآكل ديگر نميتواند آزاد باشد Ùˆ آگاهي آكل بر پايان دورة آزادياش مصادÙ� ميشود با دگرگوني زمانه Ùˆ وراÙ�تادن دورة آزادگي. اينمضمون با گشتي كه در شهر ميزند، Ùˆ با سركشي به آرامگاه سعدي Ùˆ باباكوهي Ùˆ يادآوري گردشهايلوطيانه با دوستان تكميل ميشود. داشآكل در اين راهپيمايي غمانگيز دوبيت شعر را از روي بيØوصلگي زيرلب زمزمه ميكند: به شبنشيني زندانيان برم Øسرت كه نقل مجلسشان دانههاي زنجير است Ùˆ دلم ديوانهشد، ايعاقلان، آريد زنجيري! هنبود چارة ديوانه جز زنجير تدبيري! كه هر دو شعر گوياي درون شخصيت هستند. سراسر داستان صØبت از آزاديطلبي است اما اينجا داشآكل بهرغم تدارك عروسي مرجان Ùˆ خروج از مجلس كه مساوي است با آزادي، شعرهايي ميخواند دال بر آرزوي زنجيرÙ� عشقـجبر به عنوان تنها چاره Ùˆ Øقيقت غيرقابل انكار كه Øالا ديگر داشآكل را مجبور ميكند كه رودربايستي با خود را كنار بگذارد Ùˆ آن را بپذيرد. چرا كه ديگر از خانة خودش ميترسد Ùˆ استمرار شبهاي گذشته برايش تØملناپذير است Ùˆ سر تاسر زندگي برايش كوچك Ùˆ پوچ Ùˆ بيمعني شده... داشآكل ميخواست با ترك مجلس عروسي Ùˆ انجام وصيت Øاجيصمد به Ù†ØÙˆ اØسن دوباره همانداشآكلي باشد كه يله Ùˆ آزاد در قهوهخانة دوميل چندك زده بود Ùˆ تكهيخي را بهسرانگشت در كاسة آبي ميچرخاند اما Ù�رجام ديگري در انتظار اوست. در اين صØنه رهايي Ùˆ شادي بر Ù�ضاي قهوهخانه كاملاً مستولي است Ùˆ هيچچيزي وجود ندارد كه خاطر پهلوان را بياشوبد. عنصر بسيار زيبايي كه نويسنده از آن آگاهانه سود برده، علاقه داشي به پرندگان است كه در داستان مابهازاي درون داشآكل است. در ابتداي داستان، در همين صØنة قهوهخانه، پرندة Ù…Øبوب پهلوان كَرَك نام دارد. كَرَك پرندة خاصي است، هم گوشتش خوراكي است Ùˆ هم آواز خوش Ùˆ بسيار خاصي دارد، Ùˆ مشهور است كه در تنهايي Ùˆ آزادي لب آب مينشيند Ùˆ با اينكه تشنه است آب نميآشامد Ùˆ آواز Ù…Øزوني سر ميدهد. ميتوان اين پرنده را صيد كرد، ميتوان گوشتش را خورد يا در Ù‚Ù�س به زندانش كشيد. كَرَك در Ù‚Ù�س Øتي تخم هم ميگذارد اما جوجه نميآورد. شرط توليد مثل اين پرندة عجيب آزادي است. كَرَك Ù�قط در آزادي تكثير ميشود Ùˆ به نوعي سنبل آزادي Ù…Øسوب ميشود. البته خصوصيات ديگري هم دارد كه قدما در اشعارشان از آن سود بسيار بردهاند. به غمگين بودن اين پرنده هم اشارات بسياري رÙ�ته است. هدايت، هم در اين داستان Ùˆ هم در داستانهاي ديگرش از اين پرنده به عنوان يك شيء داستاني استÙ�ادهها كرده است. گويا هدايت شخصاً به كَرَك علاقمند بوده است. Øالا كَرَك را مقايسه كنيد با طوطي كه به جاي او مونس Ùˆ همدم داشآكل ميشود Ùˆ براي هميشه در قهوهخانه جا ميماند. طوطي مسØور اسارت خويش است. Øتي به او ميآموزند كه چگونه سخن بگويد. Ùˆ اين Ù�رجامي نيست كه كَرَك Ùˆ داشآكل Ùˆ خود هدايت آن را تاب بياورند. ØرÙ� آخر اين كه پايان داستان داشآكل پيروزي شر بر خير نيست، سيطرة جبر است برآزادي، Ùˆ داشآكل مرد براي آن كه آزاد باشد. Øقيقت همان است كه طوطي ميگويد، صدايي كه سÙ�ر درون داشآكل را برملا ميكند: داشآكل از عشق مرد. آيا اين نهايت عشق نيست؟ داشآكل مرد براي آن كه از هر بندي آزاد باشد. اما در نهايت باز هم در بند سنت لوطيانه باقي نماند؟ هدايت هم تا وقتي كه ميتوانست بنويسد لااقل در Ù„Øظة نوشتن آزاد بود اما وقتي كه ديگر نتوانست بنويسد، آخرين راه را برگزيد. آيا داشآكل از همين راه نرÙ�ت؟ Ù…Øمد تقوي ارديبهشت 75 نوشته شده در ساعت 6:18 AM توسط Mohammad
|